جدول جو
جدول جو

معنی پیر دایی - جستجوی لغت در جدول جو

پیر دایی
لفظی احترام آمیز برای افراد ناشناس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسردایی
تصویر پسردایی
دایی زادۀ مذکر، پسربرادر مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدایی
تصویر پیدایی
حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیر دیر
تصویر پیر دیر
در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل
رهبر، پیشوا
شخص بسیار آزموده و با تجربه، برای مثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ)
حالت پی دار. ریع. دارای چسبندگی و قوت، دارای دنباله بودن
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چگونگی پریدار: و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پریداری کردیعنی جنیان با او سخن میگویند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هرچیز منسوب به پیربداغ عموماًو نوعی از امرود خصوصاً، و پیربداغ شخصی است چنانکه از مثنوی محسن تأثیر بوضوح می پیوندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
منصبی در حوزۀ شیخ و مریدان. یکی از مراتب درویشان. در اصطلاح صوفیان کسی را گویند که واسطۀ میان مرید و مرشد کامل است. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سخت پیر. پیری سخت پیر. بسیار سالخورده. بس کهنسال
لغت نامه دهخدا
(رِ خُ)
کنایه از عثمان بن عفان است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ / دِ)
رهبان:
مغان را خبر کرد و پیران دیر
ندیدم در آن انجمن روی خیر.
سعدی.
، قائد. پیشوا. امام، سخت آزموده در امری سخت با آگاهی در کاری: فلان پیر دیر است، از رموز کارها بس آگاهست
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی داری
تصویر پی داری
عمل پی دار دنباله داری، ریع، دارای چسبندگی و قوت بودن
فرهنگ لغت هوشیار
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسر دایی
تصویر پسر دایی
پسر برادر مادر پسر نیا پسر خال پسر خالو
فرهنگ لغت هوشیار
رهبان پیر کشیش روحانی: مغانرا خبر کرد و پیران دیر ندیدم در آن انجمن روی خیر. (سعدی)، قاید پیشوا، سخت آزموده بسیار مجرب: قلان پیر دیر است. یا پیر سالخورده (سالخورده)، پیر کهن سال. یا پیر سغدی. آلتی موسیقی در قدیم و ظاهرا شهرود (منسوب بابوحفص سغدی) : نخستین شکستند بر خوان خمار پس از بزم و رامش گرفتند کار. شد از ناله آن پیر سغدی بجوش که نامش بخاری بر آرد خروش. (گرشاسب نامه 271)، شراب کهنه. یا پیر سگ. سگ سالخورده، دشنامی است پیران را. یا پیر سگ. دشنامی است پیران را. یا پیر ششم چرخ. مشتری برجیس اورمزد. یا پیر صحبت. مرشد پیر طریقت: نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب نا جنس احتراز کنیدخ (حافظ) توضیحدر نسخ دیگر: پیر میفروش این است. یا پیر صفه هفتم. ستاره زحل کیوان: آنکه پیر صفه هفتم سبکدل شد ز رشک از وقار تو بر او چندان گران آمدست. (سنائی) یا پیر طریقت. مرشد شیخ: پیر طریقت گفت: الهی، عارف ترا بنور تو میداند... . یا پیر غلام. غلام پیر خدمتکار سالخورده، کهتر سالخورده برابر پادشاهان و بزرگان از خود بتواضع بدین کلمه یاد کند. یا پیر فلک. فلک کهن سال گیتی سالخورده، زحل کیوان. یا پیر کار. استاد کار دانای کار: کدو خوش بنزدیک نرگس بکار سفارش چه حاجت ک تویی پیر کار. (ظهوری) یا پیر کشته غوغا. عثمان ابن عفان. یا پیر کفتار. کفتار پیر و مسن، پیری پلید و بد. یا پیر کفتار. پیری پلید و بد. (غالبا زنان یکدیگر را بهنگام توهین خطاب کنند)، یا پیر کله پز. طباخی که سر بریان و پاچه پزد. یا پیر کنعان. یعقوب علیه السلام: شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت: فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت. (حافظ) یا پیر گیر. خطابی طنز آمیز گبر و زردشتی کهن سال را، خطابی توهین آمیز کافر را (مطلقا)، یا پیر گرگ. -1 گرگ سالخورده گرگ مسن، اصطلاحی است ستایش آمیز مردی آزموده مجرب و گربز و دلیر گرگ پیر: شنیدستی آن داستان بزرگ که ارجاسب زد آن گو پیر گرگ، (شا. لغ)، دشنام گونه ای پیران آزموده و محیل را: بیامد پس آن بیدرفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیر گرگ. (دقیقی) یا پیر گرگ بغل زن. سقرلاط دوز: همه عمر سر گشته گردون دوید چنین پیر گرگ بغل زن ندید. (وحید در وصف سقرلاط دوز) یاپیر مغان. بزرگ مغان پیشوای دین زردشتی، رهبان دیر، ریش سفید میکده پیرمیفروش: گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است گفت: این عمل بمذهب پیر مغان کنند. (حافظ)، رند، پیر طریقت. یا پیر منحنی نالان. -1 سالخورده گوژ پشت زاری کننده، چنگ خمیده. یا پیر میخانه. پیر میکده: پیر میخانه همی خواند معمایی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن ک (حافظ) -2 پیر طریقت. یا پیر میفروش. پیر خمار سالخورده باده فروش، پیر میکده: دی پیر میفروش که ذکرش بخیر باد، گفتا: شراب نوش و غم دل ببر زیاد. (حافظ)، پیر طریقت. یا پیر میکده. پیر میفروش: به پیر میکده گفتم که: چیست راه نجات ک بخواست جام می وگفت: عیب (راز) پوشیدن، پیر طریقت. یا پیر و استاد. مرشد کامل و معلم: هر چه از پیر و استاد میدانست بکار برد. یا پیر و پاتال پیر پاتال پیر پاتیل پیر پتال. پیر. یا پیر و پکر. رجوع به هریک از این دو شود. یا پیر و پیغمبر. مرشد و نبی: سوگند به پیر و پیغمبر (قسم مغلظ و شدید)، یا پیر وجوان. شیخ وشاب همه همگان قاطبتا: همه مر گراییم پیر و جوان که مرگست چون شیر و ما آهوان. (شا. لغ) یا پیر هافهافو هفهفو. پیری که دندانهای وی ریخته سخت پیر. یا پیر هشت خلد. رضوان فرشته موکل بر بهشت. یا پیر هفت فلک. زحل کیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری داری
تصویر پری داری
کیفیت و حالت پری دار پری داشتن جن داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدر داری
تصویر پدر داری
مراقبت پدرقس. مادر داری: پدر داری را از فلان شخص یاد بگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدایی
تصویر پیدایی
((پِ))
آشکار بودن، دانش، معرفت
فرهنگ فارسی معین
بروز، پیدایش، تکون، طلوع، ظهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مادر بزرگ، در مقام تعزیر و به معنی پیر شده
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگل نشینان دامدار، قومی در سوادکوه و بندپی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع یخکش واقع در شهرستان بهشهر، رودخانه ای در نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی